Edge of chaos
چهارشنبه، مهر ۰۵، ۱۳۸۵
ساعت ده و نیم شب، کارمون تازه تموم شده. انرژیمون خیر. زنگ زدیم شازده بیاد با هم بریم یه قهوه ای بخوریم.
هی بابام هی. الان از پایین زنگ زد گفت برم منتظره. مگه میذاره دو کلام مث آدم نطق کنیم؟
اما من بالاخره نطقم رو می کنم. این خط و این نشون!
پیام جدیدتر
پیام قدیمی تر
صفحهٔ اصلی