چهارشنبه، آبان ۰۶، ۱۳۸۳



پا گرفته است زمانی است مدید
ناخوش احوالی در پیکر من
دوستانم، رفقای محرم!
به هوایی که حکیمی بر سر، مگذارید
این دلاشوب چراغ
روشنایی بدهد در بر من

من به تن دردم نیست
یک تب سرکش، تنها پکرم ساخته و دانم این را که چرا
و چرا هر رگ من از تن من سفت و سقط شلاقی ست
که فرود آمده سوزان
دم به دم در تن من.
تن من یا تن مردم، همه را با تن من ساخته اند
و به یک جور و صفت می دانم
که در ین معرکه انداخته اند.
نبض می خواندمان با هم و می ریزد خون
لیک کنون
به دلم نیست که در یابم انگشت گذار
کز کدامین رگ من خونم می ریزد بیرون.

یکی از همسفرانم که در این واقعه می برد نظر
گشت دچار
به تب ذات الجنب
و من اکنون در من
تب ضعف است برآورده دمار.

من نیازی به حکیمانم نیست
شرح اسباب من تب زده در پیش من است
بجز آسودن درمانم نیست
من به از هر کس
سر بدر می برم از دردم آسان که زچیست
با تنم طوفان رفته ست
از تنم خون فراوان رفته ا ست
تبم از ضعف من است
تبم از خونریزی ست.




---------------------------------------------------- نیما یوشیج