پس از ما تیره روزان روزگاری می شود پیدا
قفای هر خزان آخر بهاری می شود پیدا
مکش ای طور با افسرده حالان گردن دعوی
که در خاکستر ما هم شراری می شود پیدا
پس از فرهاد باید قدر این جانسخت دانستن
که بعد از روزگاری مرد کاری می شود پیدا
من خونین جگر از بس که با خود داغ او بردم
کنی هر جا به خاکم لاله زاری می شود پیدا
به استغنا چنین مگذر ز من ای برق سنگین دل
مرا در آشیان هم مشت خاری می شود پیدا
فراموشم نخواهد کرد آن سرو روان اما
بهار رفته بعد از انتظاری می شود پیدا
حزین ار خویشتن را از میان گم گشته انگاری
در این دریای بی پایان کناری می شود پیدا
----------------------------------------------حزین لاهیجی