چهارشنبه، آذر ۲۰، ۱۳۸۱

تازه یه چیزی رو یادم رفت بگم... خواهرم چند روز قبلش سرما خورده بود و به همین بهانه دست به سیاه و سفید نمی زد که حالم بده. به محض اینکه درب و داغون رسیدم خونه کیسه داروها رو پخش کردم رو کابینت. خواهرم بلافاصله مشغول وارسی داروها شد که مطمئن بشه یه وقت حال من از حال اون بدتر نباشه و خدای ناکرده بیشتر از اون جلب توجه نکنم. همینجوری که وارسی می کرد می گفت: به تو 5 تا آمپول داده. به منم 5 تا ولی مال من قوی تر بود. چقدر کم بهت قرص داده! سنگین تری اصلا نخوری. تو که چیزیت نیست. این چیه؟ (دکتر به من یه شربت سینه هم داده بود که ظاهرا تو دواهای خواهرم از قلم افتاده بود). منتظر واکنش عصبیش بودم که دیدم داره با دقت نوشته های روی برچسب رو می خونه: "دکسترو متورفان - پی. / ضد سرفه - ضد احتقان"
همینجور که داشت می خوند با تعجب گفت:
- ضد احتقان؟ احتقان دیگه چیه؟ همون خفقان؟
و قبل از اینکه بتونم جوابی بدم، مث اینکه از آهنگ کلمه خوشش اومده باشه شروع کرد بالا پایین پریدن که:
هی بچه ها! محمد خفقان گرفته! محمد خفقان گرفته!