دوشنبه، بهمن ۰۹، ۱۳۸۵

با یکی از رفقا حرف میزدم که بالاخره همت به خرج داده بود و به یکی که مدتی بود ازش خوشش میومد approach کرده بود و دختره هم بهش گفته بود من دختر خیلی روشنفکری هستم و قبول می کنم که یه مدت با هم باشیم که همدیگرو بشناسیم به شرطی که قصد ازدواج داشته باشی. از تشبیهش خوشم اومد که میگفت مث این عطر فروشیهای ولی عصر که بهشون میگفتی یه ادوکلن ملایم میخوام، میگفتن فلان چیز رو داریم، اگه میخری باز کنم ببینی بوش چطوره.
تازه بازم به یارو عطر فروشه که روشنفکر نبوده.