دوشنبه، شهریور ۲۰، ۱۳۸۵

"تنهایی بزرگت می‌کنه".
اونقدر بزرگ که وقتی از دری بخوای بری تو مجبور بشی سرت رو خم کنی، و اونوقته که می‌بینی باید بین گردن خم کردن و موندن توی سرما یکی رو انتخاب کنی.
می دونی که وقتی از زور سرما ریق رحمت رو سر کشیدی عزت نفست به درد لای جرز دیوار هم نمی‌خوره؛ و با این‌حال همینجور بیرون می‌ایستی و گردنت چنان از زور سرما یخ می‌زنه که دیگه اگه هم بخوای نمی‌تونی خمش کنی. فکرش رو هم نکن که پتو از دست کسی بگیری. "کسی بیرون ایستاده / کسی که وام به گشاده رویی می‌دهد / و بهره برابر وام به خشونت می‌طلبد...". زیر پل، میعادگاه الاغهای منجمد. زیر پل آواز می‌خونی، بلند که صدای ترک خوردن رو نشنوی.


Where do bad folks go when they die?
They don't go to heaven where the angels fly
They go down to the lake of fire and fry
Won't see them again till the fourth of July
I knew a lady who came from Duluth
She got bit by a dog with a rabid tooth
She went to her grave just a little too soon
And she flew away howling on the yellow moon

Now the people cry and the people moan
And they look for a dry place to call their home
And try to find some place to rest their bones
While the angels and the devils
Fight to claim them for their own