شنبه، اسفند ۲۷، ۱۳۸۴

"مانده تا برف زمین آب شود
مانده تا بسته شود این همه نیلوفر وارونه ی چتر.
ناتمام است درخت
زیر برف است تمنای شناکردن کاغذ در باد
و فروغ تر چشم حشرات
و طلوع سر غوک از افق درک حیات.

مانده تا سینی ما پر شود از صحبت سمبوسه و عید..."

میگن یه بار شب عید که موسیو سپهری با اون لندروور لندهوورش به سرش زد بره تو کویرای کاشون بچرخه و چون مث همه مردای دیگه عادت به آدرس پرسیدن نداشت اینقدر سرتق بازی از خودش درآورد که عاقبت سر از مونترال در آورد، همونجا دست کرد تو جیبش کاغذ مدادش رو درآورد و فی البداهه اینا رو نوشت.

خلاصه که عیدتون مبارک، ولی اینجا مانده تا برف زمین آب شود...