پنجشنبه، بهمن ۱۳، ۱۳۸۴

من با مترو ميرم دانشگاه.
ايستگاه مترويي که من پياده ميشم دو تا در خروجي داره
يکيش به خيابون باز ميشه و يکي ديگه مستقيم به دانشگاه ما.

تو مترو پر دختراي خوشگله
با پيرهناي صورتي و سبز و قرمز و آبي
موهاي بلوند و خرمايي و مشکي و قهوه اي
(آدم با خودش فکر مي کنه کدوم آدم خوشبختي شبا اين لپ ها رو می‌بوسه)

تو مترو آدماي نفله مث من هم هست
آدمايي که لباساشون به تنشون گريه مي کنه و صورتشون زبر و خشنه و زير چشاشون گود رفته.
به ايستگاه دانشگاه که ميرسيم همه با هم پياده ميشيم.
دختراي خوشگل با لباساي رنگ و وارنگشون از در خيابون ميرن و
آدماي نفله از در دانشگاه.