چهارشنبه، مرداد ۲۶، ۱۳۸۴

دست در حلقـه آن زلـف دو تــا نتـوان كـرد
تـكـيه بـر عـهـد تـو و بـــاد صبــا نتـوان كرد
آنـچـه سعي است من اندر طلبت بنمودم
اين قــدر هست كـه تغـيـيـر قضا نتوان كرد
دامن دوست به صد خون دل افتاد به دست
به فسـوسي كه كند خصـم رها نتوان كرد
عــارضش را به مثـل مـاه فلك نتوان خواند
نسبـت يــار به هـر بي سر و پا نتـوان كرد
سرو بـــالاي من آنگه كه درآيــد به سماع
چه محل جامه جــان را كـه قبـا نتوان كرد
من چـه گـويم كه تو را نـازكي طبـع لطيف
تا به حـديســت كه آهسته دعـا نتوان كرد
غيـرتم كشــت كه محبــوب جهـاني ليكن
روز و شـب عربده بـا خلـق خـدا نتوان كرد
نــظـــــر پـــاك تـوانــد رخ جــانـــــان ديــدن
كه در آيـيـنـه نظــر جـز به صفــا نتـوان كرد
مشكل عشق نه در حوصله دانش ماست
حل ايـن نكـتـــه بديـن فكـر خطا نتوان كرد
بجـز ابـروي تـو محـراب دل حـافــظ نيـست
طـاعــت غيـر تو در مذهــب مـا نتــوان كرد