جمعه، اسفند ۲۳، ۱۳۸۱

پشت صحنه "يادداشت هاي در يخچال پريم"

[مرد قد بلندي روي چهارپايه نشسته. بر روي کلاه مضحکي که بر سر دارد عبارت Tibbetian Giant به چشم مي خورد. پشت سرش کارگران مشغول جمع کردن نورافکن ها و بقيه خرت و پرت ها هستند. مرد ميانسالي که موهاي وسط سرش ريخته و پيرهن آبي-توسي به تن دارد به مرد روي چهارپايه نزديک مي شود]
ببينين آقاي محمد، آقاي غول تبتي يا هر اسم ديگه اي که دارين، من يه خورده از فيلمنامه تون رو خوندم. قبل از فيلمبرداري نشد باهاتون صحبت کنم. مي خواستم ازتون بپرسم چه لزومي داره که قهرمان داستان شما اينقدر بي حوصله باشه؟ من واقعا امروز دوست داشتم بشينم و با صندوق عطاري گپ بزنم. چه لزومي داشت که اينقدر بي خوصله باهاش رفتار کنم؟ وقتي اون دوست داره حرف بزنه و منم دوست دارم گوش بدم، شما به چه حقي ما رو از يه مکالمه دوست داشتني محروم مي کنين؟
مرد روي چهار پايه کلاهش را برداشته و به آن خيره شده. آن را مي چرخاند و در جواب مرد مي گويد:
ببين نظرت چيه که يه کلاه بگيرم که روش فقط نوشته شده باشه TG ؟ اونجوري هيجان انگيز تره، نه؟ کنجکاوي مردم رو تحريک مي کنه.
مرد ميانسال ادامه مي دهد:
شما فکر مي کنين اگه تو داستانتون همه بي حوصله باشن خيلي داستان روشن فکري نوشتين. تو يکي از صحنه هاي چند قسمت بعد قراره صندوق عطاري با دريخچالي مشاجره اش بشه و اعصاب همه بريزه به هم. من همينو نمي فهمم. من که همه اش تو اتاق کارمم و وقتي هم ميام بيرون بي حوصله ام و يا با دريخچالي حرفم ميشه يا با صندوق عطاري. وقتي هم من نيستم خود اون دوتا بايد بپرن به جون هم؟ من خوش دارم مث آدم با ملت رفتار کنم، با آرامش! عصبانيت تو ذات من نيست!
- خيله خوب، اگه ناراحتي نقش يخچال رو ميدم تو بازي کني. چطوره؟ با يه آرامش يخچالي چطوري؟
- مساله نقش من نيست. مساله کلان تر از اين حرفاست. ذات داستان شما مي لنگه. از الان معلومه وسط کار به يه بهانه اي ولش مي کنين و هيچ سر انجامي هم نداره. فقط فضاي ديتا بيس اين بلاگر رو هدر مي دين.
- هدر؟ من وبلاگ اونو خيلي وقته نخوندم. گفتي هدر چي؟
- هُدِر نه! هَدَر ! مسخره بازو بذارين کنار. جواب منو بدين.
- اي داد! گفتي مسخره بازي! ياد امتحان take home افتادم که قرار بود نصف سوالاشو من حل کنم نصفش رو الميرا! خبر داري اون چه کرده؟
- فعلا با آقاي احساس سرش گرمه. کدوم نصفه رو بايد حل کنين؟
- نصفه دوم رو. روشهاي Conjugate Gradient، Cascade Correlation و رشته هاي باينري تصادفي. تو ايده اي از اينا که گفتم داري؟
- واويلا! حتما قضيه کولگوموروف رو هم انداخته به شما، خودش نشسته پاي شبکه هاپفيلد و این بچه بازیا، نه؟
- اوهوم!
- خسته نباشه! هنر کرده! اونو بي خيالش شو. خيرش به تو نمي رسه. من مقاله سيچوکي رو بهت ميدم. تو صفحه آخرش يه چيزايي در باره استفاده از رشته هاي تصادفي باينري به عنوان اپراتوراي محاسباتي داره...
- نه! منظورم اينه که آماده چيزي نداري که بشه کپ زد؟ جان تو خيلي خسته ام. گرسنه ام هم هست. انتظار نداري که يه غول تبتي بيچاره بشينه مقاله آقاي سيچوکي رو بخونه؟ يادت نيست همون اولش چقدر خفن بود؟ هاي! با توام! برگرد ببينم! باشه، هر نقشي بخواي بهت ميدم. چطوره يه سرخپوست صلح جو بيارم تو داستان و نقشش رو بدم تو بازي کني؟ آهاي!