پنجشنبه، دی ۰۵، ۱۳۸۱

باباي من عاشق فوتباله. عشقش اينه که وقتي از سر کار مياد خونه دراز بکشه جلوي تلويزيون و بشينه تا ساعت 1-2 شب فوتبال نگاه کنه. اغراق نکردم اگه بگم به طور متوسط شبي 3 تا بازي کامل رو از اول تا آخر نگاه مي کنه. بازيکن محبوبش هم علي کريميه. از وقتي کريمي رفته امارات - الاهلي دائم اين صدا ها تو خونه ما هست که: "شوف... شوف... هدف اول... مرحبا... مبارات کرة القدم، هدفين به مقابل لا شيئ... ضربة الزاويه... علي کريمي الساحر القادر المارادونا في الاسيا ... " و بابا هي تصاوير آهسته دريبلهاي کريمي رو نگاه مي کنه و قربون صدقه اش ميره. يه بار شنيدم که داشت به مامان مي گفت: "نگاش کن! ماشالله هم سن محمد خودمونه... ببين چکار مي کنه"!
مطمئنم اگه مي تونست حاضر بود منو بده، کلي هم سر بده ولي علي کريمي پسرش باشه. حداقل براي يه فصل بيارتش خونه که دوتايي با هم فوتبال نگاه کنن. خلاصه اگه يه وقت يهو ديدين به جاي من علي کريمي داره اينجا وبلاگ مي نويسه بفهمين بابا کار خودش رو کرده و احتمالا من تو يه زير پله اي جايي دارم سگ لرز مي زنم.
تازه اين مال روزهاي کاريه. پنج شنبه ها با هم سن و سالهاي خودشون ميرن فوتبال تو يه سالن که از طرف اداره گرفتن. يه سري مسابقه هم راه انداختن که تو بازي آخري بالاخره بابا کار دست خودش داد. يه نفر از پشت پاش رو زده و طفلک بابا تاندون پاش پاره شده. در واقع اگه بخوام دقیق تر بگم باید بگم استخون پاشنه از محل اتصال تاندون شکسته و اتصال تاندون به کف پا قطع شده. دکتر گفت که حتما پاش بايد عمل بشه و بعدش هم چند ماه بايد تو گچ باشه. تا شيش ماه هم بايد خيلي آروم راه بره و حد اقل تا يک سال نمي تونه پا به توپ بشه. اينطور که بوش مياد بابا دو فصل رو از دست داده و بايد از رو نيمکت بازي ها رو دنبال کنه.
ديروز پاي بابا رو عمل کردن. من عصر رفتم بيمارستان که شب پيشش بمونم، که هم تنها نباشه هم اگه احيانا چيزي لازم داشت يکي باهاش باشه. فکر مي کردم خيلي حالش گرفته است، چون خونه ما هميشه خدا با چهار تا بچه شلوغه و جيغ و دادمون يه لحظه قطع نمي شه، واسه همين هم بابا اصولا به جاي آروم عادت نداره. تو راهروي بيمارستان که بودم با خودم مي گفتم که طفلک.... الان احتمالا حوصله اش کلي سر رفته و از پنجره زل زده بيرون، يا اينکه گرفته خوابيده. تو اتاق که رفتم ديدم يه تلويزيون گنده گذاشتن جلوش و داره فوتبال نگاه مي کنه. فوتبال هم که تموم شد يه روزنامه از رو کپه روزنامه هاي ورزشي بغل دستش - که گفته بود مامان براش بخره - برداشت و شروع کرد به خوندن. من هم مشغول کاراي خودم شدم و بعد از يه مدت که حوصله ام سر رفت رو تخت کناريش که خالي بود گرفتم خوابيدم. حدود ساعت 12 شب با داد و بيداد بابا بيدار شدم. اول فکر کردم از رو تخت افتاده زمين، يا اثر مسکن رفته و پاش درد مي کنه، ولي يه خورده که حواسم جمع شد ديدم داره داد مي زنه "خطا! خطا! پس چي رو مي خواي خطا بگيري آقاي داور!" نگاه کردم و ديدم بازي آ.ث.ميلان و رئال مادريده و بابا هم غرق توي بازي و اصلا يادش رفته اينجا بيمارستانه.
صب ساعت 7 کلاس داشتم. ساعت 6 بيدار شدم و شيش و نيم از بيمارستان زدم بيرون. حدود ساعت 1 ظهر بود که دوباره برگشتم بيمارستان پيش بابا. ديدم که بيمارستان رو گذاشته رو سرش که الّا بلّا ميخوام برم خونه. همه پرستارها جمع شده بودن دورش و هيچ کس نمي تونست راضيش کنه که حد اقل تا 48 ساعت بعد عمل بمونه که تزريق وريدي آنتي بيوتيکش انجام بشه، حالا سرم و اينا رو راضي شده بودن، ولي اين يکي رو نمي شد بي خيال بشن. هي از بابا اصرار و از پرستارها انکار، تا اينکه بابا گفت من به خاطر اين تزريقهايي که دارم تا فردا ظهر صبر مي کنم، ولي بعدش امکان نداره يه لحظه هم اينجا بمونم... و پرستارها هم که ديدن بابا به هيچ صراطي مستقيم نيست و هيچ جوره نميشه حريفش شد تسلیم شدن که بجاي شنبه، فردا ظهر مرخصش کنن. بعد که همه رفتن و بابا شروع کرد به تماشاي بازي استقلال - سايپا، ديدم روي يکي از روزنامه هاي کنار تختش نوشته:
"علي کريمي در تيم منتخب جهان. علي کريمي در ديداري که به مناسبت خداحافظي کاپيتان سابق تيم ملي امارات بين تيمهاي منتخب جهان و يوونتوس برگزار مي شود به ميدان خواهد رفت. اين بازي روز جمعه برگزار خواهد شد و طي آن..."
تازه دليل اصرار سرسختانه بابا رو فهميدم. بيمارستان کانال دوبي اسپورت نداشت!