کولهام را میبندم و پیش از سحر به راه میزنم
در راهی که از میان کاجهای بلند و نهرهای خنک میگذرد.
نهرهایی که از کوههای بلند سبز شروع میشوند و به اقیانوس آرام میریزند.
کولهام را میبندم و به راه میافتم
پیش از سپیده، سارهای کوهی و جیجاق های کبود در میان شاخهها جست و خیز میکنند و
در نیمروز عقاب طلایی به دنبال سنجابها درههای سبز کوه را که بوی کاج و نهرهای خنک میدهند میپاید
باز میگردم و داستان آن کاج را میگویم و نهر را و منظره اقیانوس را در دور دست از فراز کوه
و باز میآیم، هر بار قدری پیر تر
و هر مکثی بر صخرههای خزه بسته، لختی دراز تر.
و میدانم روزی جایی میان یکی از همین راهها
در میان کاجهای بلند و نهرهای سرد
خواهم نشست و هرگز بر نخواهم خاست
اما
میدانم که به گاه مرگم، هوا بوی نخلستانهای کنار کارون میدهد و
عطر شط و
خلیج و
ماهی شوریده.