شیطان همچنان بر درگاه ایستاده بود، به تمام قد. سرش اما دیگر افراشته نمینمود. صورتک اکنون رنگ پریدهاش را به مشت میفشرد و آوار کلام آخر ایوب - که اینک فرتوتانه برایش در کنار سفره جا باز میکرد - شانه هایش را پایین میکشید: "مگر به خاطر نقاب بچه گانهات بود که دوستت داشتم؟"