چهارشنبه، مهر ۲۱، ۱۳۸۹

شیطان همچنان بر درگاه ایستاده بود، به تمام قد. سرش اما دیگر افراشته نمی‌نمود. صورتک اکنون رنگ پریده‌اش را به مشت می‌فشرد و آوار کلام آخر ایوب - که اینک فرتوتانه برایش در کنار سفره جا باز می‌کرد - شانه هایش را پایین می‌کشید: "مگر به خاطر نقاب بچه گانه‌ات بود که دوستت داشتم؟"

جمعه، مهر ۱۶، ۱۳۸۹


You'd better come on in my kitchen
babe it going to be rainin outdoors
Winter time's comin
its gonna be slow
You can't make the winter babe
thats dry long so
You'd better come on in my kitchen
babe it going to be rainin outdoors.



Come On In My Kitchen
Robert Johnson

جمعه، مهر ۰۹، ۱۳۸۹



L

P

E

H