سه‌شنبه، شهریور ۰۲، ۱۳۸۹

نه نشاط آموختن
نه شکوه بالیدن
نه اندوه بلوغ
نه امید پیشرفت
نه سرور جشن میلاد و وصل
نه سبکی عشق
هیچ یک شهری را خانه تو نخواهند کرد
مگر آنکه مرده ات را به خاکش سپرده باشی.
بازی که تمام شد، شاه و پیاده به یک جعبه بر می گردند.

دوشنبه، مرداد ۱۱، ۱۳۸۹

قــرعـه دولــت زدم یـاری و اقــــبال هـــست
خوبی و فرخندگی جمله در این فال هســت
حــال نــکـو بــگــذرد بـخـــــت مـــددهــا کند
طــالع خود دیـده‌ام شــاهد این حال هسـت
داد مـنـجــــم نـــویـد گـــفت کـه با اخـتــرت
ذلــت پــــاریـنه رفت عــزت امســال هست
داد مـریـــض مــــرا مــژده‌ی صـحــت طبـیـب
گرچه هنــوز اندکی مضطـرب احـوال هست
طـــایر اقبـــــال مـن شـهـپـــر دولــت دمــاند
رخصت پـرواز نـیـست ورنه پر و بــال هسـت
بخـت ز دنبال چشـم اشــک مـرا پـاک کــرد
مـژده که ایـن گریه را خنده ز دنبــال هسـت
وحـشــی و اقصــای دیــر کـز طـرف میـکـده
دردسر قال نیست سر خوشی حال هست


وحشی بافقی