پنجشنبه، تیر ۲۵، ۱۳۸۸
Everyday dawns at me trying to put together the shattered pieces of nightmares I had had all night long. While the echos of voices of dead and alive are still whispering parts of their everyday miserable lives in my head, I confusedly ask myself where am I. The blurry gray sky out of the dusty wooden window frame patiently waits for my eyes to open to give me the answer: "Montreal". "And alone", I add.
شنبه، تیر ۲۰، ۱۳۸۸
دوشنبه، تیر ۱۵، ۱۳۸۸
"بس بگردید و بگردد روزگار
دل به دنیا درنبندد هوشیار
ای که دستت میرسد کاری بکن
پیش از آن کز تو نیاید هیچ کار
اینکه در شهنامههاآوردهاند
رستم و رویینهتن اسفندیار
تا بدانند این خداوندان ملک
کز بسی خلقست دنیا یادگار
اینهمه رفتند و مای شوخ چشم
هیچ نگرفتیم از ایشان اعتبار
ای که وقتی نطفه بودی بیخبر
وقت دیگر طفل بودی شیرخوار
مدتی بالا گرفتی تا بلوغ
سرو بالایی شدی سیمین عذار
همچنین تا مرد نامآور شدی
فارس میدان و صید و کارزار
آنچه دیدی بر قرار خود نماند
وینچه بینی هم نماند بر قرار..."
ساقی! به افتخار شیخ اجل پیاله همه رو پر کن. رفقا مهمون منن.
دل به دنیا درنبندد هوشیار
ای که دستت میرسد کاری بکن
پیش از آن کز تو نیاید هیچ کار
اینکه در شهنامههاآوردهاند
رستم و رویینهتن اسفندیار
تا بدانند این خداوندان ملک
کز بسی خلقست دنیا یادگار
اینهمه رفتند و مای شوخ چشم
هیچ نگرفتیم از ایشان اعتبار
ای که وقتی نطفه بودی بیخبر
وقت دیگر طفل بودی شیرخوار
مدتی بالا گرفتی تا بلوغ
سرو بالایی شدی سیمین عذار
همچنین تا مرد نامآور شدی
فارس میدان و صید و کارزار
آنچه دیدی بر قرار خود نماند
وینچه بینی هم نماند بر قرار..."
ساقی! به افتخار شیخ اجل پیاله همه رو پر کن. رفقا مهمون منن.
اشتراک در:
پستها (Atom)