جمعه، شهریور ۰۱، ۱۳۸۷



کسی می‌دونه که این دور و بر کجا میشه از ارتفاع بالا تر از سه متر شیرجه زد تو آب؟ منظورم شیرجه واقعیه. بدون طناب و چتر و این مسخره بازیا.

کسی هست که شنبه یا یک شنبه بین ساعت یک تا سه و نیم با من بیاد که از رو دایو استخر المپیک شیرجه بزنیم؟




Update: This post is valid for this weekend as well.

سه‌شنبه، مرداد ۲۹، ۱۳۸۷

گیج و خوابالود لبه تخت نشسته‌ام و دارم قدرتم رو جمع می کنم که پاشم و برم دوش بگیرم. می‌بینم که با موهای شونه شده و پوستی که هنوز رطوبت دوش بهشه دم در کمد ایستاده و داره پیرهن هاش رو یکی یکی امتحان می‌کنه. بهترین پیرهنی رو که داره با وسواس به تن می‌کنه و با دقت به تنش مرتب می‌کنه. ازش می‌پرسم خبریه؟ می‌گه پاییز اومده.

پنجشنبه، مرداد ۲۴، ۱۳۸۷

دارم اخبار المپیک رو می‌خونم که تلفن زنگ می‌زنه. همه سرشون شلوغه و من بعد از ابراز احساساتم به روح هر‌چی مردم آزاره که نمی‌ذاره به کارمون برسیم مجبور می‌شم جواب بدم. یکی از اونور خط می‌گه که یکی از همکاراش رفته و رئیسش بلک‌بری طرف رو داده به این و حالا پسووردش رو نداره که لاگین کنه. بهش می‌گم که پسوورد طرف رو لازم نداری، یه پسورد اشتباه رو ده بار بزن و بلک بری مث روز اولش تر و تازه میشه و من برات اکتیوش می‌کنم. می‌گه که پسورد طرف رو نمی‌دونه چیه. می‌گم که هر پسورد اشتباهی رو بزنه بعد ده بار همه چیزش ریست می‌شه. طرف آدم منطقی‌ای از آب در میاد: می‌پرسه که وقتی نمی‌دونه پسوورد طرف چیه به طریق اولی نمی‌دونه که چی هم نیست و ممکنه که اشتباهی پسوورد درست رو بزنه و ریست نشه دیگه. می‌گم اگه درست زدی از تو منو هاش ریستش می‌کنیم. می‌گه اوکی و یه ربع صداش در نمیاد. می‌پرسم داری چکار می‌کنی اونجا؟ می‌گه تا حالا سه تا پسوورد اشتباه زده ولی چیز دیگه‌ای به ذهنش نمی‌رسه. می‌گم فقط سه تا؟ چرا اینقدر طول کشیده؟ می‌گه تو کتابچه‌اش نوشته که طول پسوورد حداقل باید هشت حرف باشه.
خدا این مردم رو خودش حفظ کنه.

جمعه، مرداد ۱۱، ۱۳۸۷

با این شرشر بارون و ابری که صلات ظهر آخر تابستون رو به ظلمات مغرب و عشای زمستون کرده که نمی شه از مسجد بیرون رفت... احدثنا یا رسول الله! برامون یه بار دیگه قصه اون شتر سرخ موی و کره اش رو بگو.