براي اكبر گنجي
ای کاش می توانستم تا گل برات بفرستم
یا بهر روزه داری هات نقل ونبات بفرستم
شوریده وار امشب را با واژه عشق می ورزم
تا با دمیدن خورشید شعری سزات بفرستم
ای کودکی که دیروزت موقوف نی سواران شد
اکنون که مرد میدانی اسب وقبات بفرستم
ابلیس را زخود راندی از دل غبار افشاندی
پاداش این دل آگاهی شکر ونبات بفرستم
ای کاش می توانستم بر عمر تو بیفزایم
سویت ز اشک خود جامی آب حیات بفرستم
ای کاش می توانستم شرحی به خون کنم امضا
در تنگنای زندانت حکم نجات بفرستم
این ناگشوده در برتو روزی گشاده خواهد شد
خوش امید می بافم تا پیش پات بفرستم
سيمين بهباني
هجدهم تير ماه هزار و سيصد و شصت و چهار