فيلمنامه
کار مشترکي از محمد، غول تبّتي و شيخ اجل، سعدي
لوکيشن: يک صحراي خشک بي آب و علف. تا چشم کار مي کند بيابان.
نماي اول:
[نما از پايين (دوربين روي زمين قرار گرفته). شنهاي صحرا، افق لخت از پشت هرم گرماي شنها موج دار به نظر مي رسد. چند ثانيه سکون.]
[نماي نزديک. چهار پاي يک مرکب که بعدا معلوم مي شود شتر است به نوبت از جلوي دوربين مي گذرند. صداي سنگين پاها تنها صداي موجود است.]
کات.
نماي دوم:
[شتر از پشت نشان داده مي شود که آهسته و با گامهاي يکنواخت پيش مي رود. سوار، مردي درشت اندام است که لباس اعراب بيابانگرد را به تن دارد و شمشير بلندش به چشم مي آيد. همچنانکه دوربين شتر را تعقيب مي کند تابلويي وارد نماي دوربين مي شود که با لختي و خالي بودن بيابان تضاد چشمگيري دارد. نوشته روي آن به وضوح خوانده مي شود: "اقصاي غور" و يک فلش زير نوشته به سمت جهتي که سوار در حرکت است به چشم مي خورد. تابلو با همان آهستگي که وارد نما شده بود، با حرکت شتر و تعقيب دوربين از نما خارج مي شود. تصوير پس از مدّتي فيد مي شود.]
نماي سوم:
[مانند نماي قبل، از همان زاويه و با همان آرامش شتر را مي بينيم که آهسته و يکنواخت گام بر مي دارد. اين بار تابلويي وارد صحنه مي شود که با حروف نئون چشمک زن بر روي آن نوشته شده: "به اقصاي غور خوش آمديد". جز تابلو و مرکب و سوارش هيچ چيز ديگري نيست. صحرا و افق همچنان لخت و خالي هستند. پيش از آنکه تابلو از صحنه خارج شود نما عوض مي شود.]
نماي چهارم:
[ کلوزآپ از چهره عرب بيابانگرد: مردي آقتاب سوخته با چهره اي خشن، ابرواني پرپشت و ريش و سبيل نه چندان بلند. مرد در خواب عميقي است و چهره اش در خواب هنوز خشن به نظر مي رسد. همگام با قدمهاي مرکب، مرد به عقب و جلو مي رود. کم کم بر اثر همين تکانها مرد به طرفي منحرف مي شود و از شتر پايين مي افتد.]
نماي پنجم:
[دوربين روبرو، با قدري زاويه نسبت به امتداد حرکت شتر قرار دارد. در پشت شتر تابلوي اخير پيداست. صحنه سقوط مرد را از اين زاويه مي بينيم. مرد ناگهان از خواب بيدار شده و با تعجب همچنانکه روي زمين افتاده دور و بر خود را نگاه مي کند.]
مرد [با صدايي بم و لرزان] :
- چشم تنگ دنيا دوست را يا قناعت پر کند يا خاک گور.
[صحنه ثابت مي ماند. تيتراژ فيلم.]
گروه همسرايان، در حيني که نوشته ها بالا مي روند:
-آن شنيدستي که در اقصاي غور
بـار سـالاري بيفتـــــاد از ستـــــور
گفت چشم تنگ دنيــا دوســت را
يا قناعت پر کند يا خاک گـــــــــور*
---------
*: اشعار از مشرف الدين، مصلح بن عبدالله.