دوشنبه، فروردین ۱۰، ۱۳۸۸


There are mornings which even coffee or gym cannot shatter the depression. Ask for Johnny Cash then, and he will put you together. The guy knows his job.





چهارشنبه، فروردین ۰۵، ۱۳۸۸

کسی متنی از قرن دوازدهم به قبل سراغ داره که توش از ضمیر "شما" برای خطاب احترام آمیز دوم شخص مفرد استفاده شده باشه؟ تا جایی که من یادم میاد اولا کسی فرادست خودش رو مخاطب قرار نمی داده و از وجه مصدری التزامی استفاده می کرده (1) و یا از صفتی برای تکریم و بعد از اون از سوم شخص استفاده می کرده (2) و یا اینکه همینجوری از دوم شخص مفرد استفاده می کرده(3). یحتمل که این استفاده "شما" به جای "تو" هم کار "بنجوق موسیو" های فرنگی نسل اول باشه که موقع برداشتن کلاه فرنگیشون به Tu می گفتن Vous.

1:

به طارم بنشینید، که حسنک را آن جا خواهند آورد

به طارم بايد نشست، که حسنک را آن‌جا خواهند اورد

باید فرمان خلیفه را در این باب نگاه دارید

فرمان خليفه در اين باب نگاه بايد داشت

2:

نخواهم رفت تا آن‌گاه که شما بخسبید، که نبايد رقعتي نويسید به سلطان، در باب حسنک به شفاعت

نخواهم رفت تا آن‌گاه که خداوند بخسبد، که نبايد رقعتي نويسد به سلطان، در باب حسنک به شفاعت

توقع به کرم و اخلاق شماست که به بخشیدن خون او بر بنده منت دهید

توقع به کرم و اخلاق خداوندیست که به بخشیدن خون او بر بنده منت نهد

3:

گفت ای ملک چو گرد آمدن خلقی موجب پادشاهیست شما مر خلق را پریشان برای چه می کنید مگر سر پادشاهی کردن ندارید؟

گفت ای ملک چو گرد آمدن خلقی موجب پادشاهیست تو مر خلق را پریشان برای چه می کنی مگر سر پادشاهی کردن نداری؟

ملک را گفت اگر فرمان دهید من او را به طریقی خامش گردانم

ملک را گفت اگر فرمان دهی من او را به طریقی خامش گردانم

چهارشنبه، اسفند ۲۱، ۱۳۸۷

ترا گمه ميرزا کوچک خانا



چقد جنگلَ خوسی، ملت و َسی، خسته نُبُستی، می‌جان جانانا٬ تَرا گَمَه ميرزا کوچک خانا
خدا دانه که من، نتانم خفتن، از ترس دشمن، می دل آويزانا٬ ترا گمه ميرزا کوچک خانا
چِر ِه زوتر نايی، تندتر نايی، تنها بنايی، گيلان ويرانا٬ ترا گمه ميرزا کوچک خانا
بيا ای روح روان، تی‌ريشا ‌قربان، بهم نوانان، تی کاس چومانا٬ ترا گمه ميرزا کوچک خانا
اَمه رشتی جَغَلان، ايسيم تی‌ فرمان، کُنيم اَمه جان، تی پا جير قربانا٬ ترا گمه ميرزا کوچک خانا

یکشنبه، اسفند ۱۱، ۱۳۸۷

رنگ خـون دل مــا را کـه نهــان مـی​داری
همچنان در لب لعل تو عیان است که بود