سهشنبه، بهمن ۰۸، ۱۳۸۷
پنجشنبه، بهمن ۰۳، ۱۳۸۷
پنجشنبه، دی ۲۶، ۱۳۸۷
از میون مزرعه داری و پرورش اسب و جازیست شدن و ماهی فروشی و سیستم پروگرامر بودن و راهنمای تورهای قطبی و درس دادن، بعد این همه سال میل به کار و اشتغالی برای آدمی باقی نمی مونه.
از میون همه کارهایی که دیگه دوستشون ندارم، یکی هست که هر از گاهی خردک شرری تو دلم درست می کنه. اینکه دورو بر نینوا و اورشلیم پیامبر پاره وقت بشم، حدودای زمان داوود و سلیمان. به نظرم کار با یهوه باید از غریق نجات بودن تو سواحل هاوایی هم مفرح تر باشه.
از میون همه کارهایی که دیگه دوستشون ندارم، یکی هست که هر از گاهی خردک شرری تو دلم درست می کنه. اینکه دورو بر نینوا و اورشلیم پیامبر پاره وقت بشم، حدودای زمان داوود و سلیمان. به نظرم کار با یهوه باید از غریق نجات بودن تو سواحل هاوایی هم مفرح تر باشه.
Woke up and for the first time the animals were gone
It's left this house empty now, not sure if I belong
Yesterday you asked me to write you a pleasant song
I'll do my best now, but you've been gone for so long.
شنبه، دی ۱۴، ۱۳۸۷
پنجشنبه، دی ۱۲، ۱۳۸۷
لم دادهام رو تخت و کتاب ورق میزنم. به مامانم میگم که هیچ میدونستی که محمد به اونایی که تازه بعد از فتح مکه و از ترس سرشون اسلام آورده بودن، مث معاویه و ابوسفیان و حارث بن هشام و اینا یکی صد تا شتر داد؟
مامانم سرش رو از رو جدول کمات متقاطعش میاره بالا و با تعجب میپرسه «نفری صد تا شتر»؟
میگم «آره»، و منتظر میمونم که بپرسه چرا، که من خطابه غرایی در باب سیاست و تدبیر در اسلام ایراد کنم. مامانم دوباره نگاهش رو بر میگردونه به جدولش و میگه «به نظر من یکی پنج تا شتر هم میداد بسشون بود».
اشتراک در:
پستها (Atom)