بازگشت به گوشه حجاز:
باز ما ماندیم و سه پستان و گل زوفا
جمعه، اردیبهشت ۰۶، ۱۳۸۷
این تشک سفت زیر پا، چراغهای آویزون بالای سر، صندلی های فکستنی گوشه و طنابهای دور رینگ حوصلهام رو سر برده. یه نگاه به خودت بنداز! این دستکشها بیشتر از اینکه هیبت یک قهرمان رو بهت بده، شمایل یک دلقک رو بهت داده و اون اسکوربرد بالا هر لحظه فقط حماقتت رو به رخ همه می کشه.
من میرم عزیزم. نه به خاطر درد مشتهات (یادم باشه یه روز بهت یاد بدم که اینجوری مث دختر بچهها مشت نزنی) ، به خاطر اینکه حوصلهام سر رفته. ای کاش حداقل خلاقیت بیشتری داشتی (همین الان میدونم که چطوری دست چپت رو جلو میاری و با راست مشت کوچیکت رو حوالهام میکنی). میرم برای اینکه نمیخوام عمرم رو تو رینگ به این کوچیکی تلف کنم. تو هم مطمئن باش که حریف های بهتری گیرت میاد. کسانی که حوصله شون سر نره و همه هم و غمشون بازکردن گاردت یا جواب دادن ضربههات باشه، برات شاخ و شونه بکشن و پا به پات امتیازهای روی اسکوربرد رو بالا و بالا تر ببرن.
عزیزم، اما باور کن همه رقیبای دنیا رو هم که ناک داون کنی دردت تسکین پیدا نمیکنه. چیزی که تو دنبالش هستی اینجا نیست. چیزی که حالت رو بهتر میکنه بیرون این رینگ زوار در رفته و این سالن با چراغهای کمسوشه. دستکشهات رو در بیار. تعظیم کن و بپذیر که اون بازی رو باخته بودی. بپذیر که وقتی زیر مشتهاش گیر کرده بودی و مشتهاش بدون هیچ ترحمی منظره جلوی روت رو تیره و تار کرده بود، دردت اومده بوده. اگه دردت گرفته بوده گریه کن، ولی بذار تموم بشه و بره. زندگی بازیهای خیلی مهمتری بیرون این رینگ داره. بازی هایی که لازم نیست همیشه یکی برنده باشه و یکی بازنده. بازی هایی که وقتی واردش بشی به حقارت اون بازی لعنتی میخندی.
اون بیرون میبینمت. تا اون موقع مراقب خودت باش.
من میرم عزیزم. نه به خاطر درد مشتهات (یادم باشه یه روز بهت یاد بدم که اینجوری مث دختر بچهها مشت نزنی) ، به خاطر اینکه حوصلهام سر رفته. ای کاش حداقل خلاقیت بیشتری داشتی (همین الان میدونم که چطوری دست چپت رو جلو میاری و با راست مشت کوچیکت رو حوالهام میکنی). میرم برای اینکه نمیخوام عمرم رو تو رینگ به این کوچیکی تلف کنم. تو هم مطمئن باش که حریف های بهتری گیرت میاد. کسانی که حوصله شون سر نره و همه هم و غمشون بازکردن گاردت یا جواب دادن ضربههات باشه، برات شاخ و شونه بکشن و پا به پات امتیازهای روی اسکوربرد رو بالا و بالا تر ببرن.
عزیزم، اما باور کن همه رقیبای دنیا رو هم که ناک داون کنی دردت تسکین پیدا نمیکنه. چیزی که تو دنبالش هستی اینجا نیست. چیزی که حالت رو بهتر میکنه بیرون این رینگ زوار در رفته و این سالن با چراغهای کمسوشه. دستکشهات رو در بیار. تعظیم کن و بپذیر که اون بازی رو باخته بودی. بپذیر که وقتی زیر مشتهاش گیر کرده بودی و مشتهاش بدون هیچ ترحمی منظره جلوی روت رو تیره و تار کرده بود، دردت اومده بوده. اگه دردت گرفته بوده گریه کن، ولی بذار تموم بشه و بره. زندگی بازیهای خیلی مهمتری بیرون این رینگ داره. بازی هایی که لازم نیست همیشه یکی برنده باشه و یکی بازنده. بازی هایی که وقتی واردش بشی به حقارت اون بازی لعنتی میخندی.
اون بیرون میبینمت. تا اون موقع مراقب خودت باش.
دوشنبه، فروردین ۱۹، ۱۳۸۷
رخوتمان از کاهلی نیست. خیال تازه کردن جگر داریم، نه سودای ماندن تا ماه دگر. دادهایم کارگاه لشیگیری زه نو برایمان بتابد. تا برسد پایافزارمان را هم پینه کردهایم، تاول پامان هم از هُرمش افتاده. وقتش که رسید، علیالطلوع به کوه و کمر میزنیم باز. با این باطن ناراست و ظاهر ناصاف که سهممان از دنیاست، طریق راست و زمین صافتان ما را گران میآید. کوهستان همه نیرنگ است و حقه و دام و دره که حواست اگر شش دانگ نباشد مغزت توی دهانت است. احساس راحتی خانه میکنیم آنجا. یا از دو فرسخی رد شکار را میگیری و پیکانت را به قلبش مینشانی که خون فواره کند، یا که بی صدا و خبر از صخرهای پشت سر چنان نرم و سنگین بر شانه ات میپرد که گردنت در جا بشکند. راه میان ندارد. خوش داریم که تکلیفمان معلوم است. با نشخوار خوشی همین خیالهاست که پای در آب خنک آبادیتان گذاشتهایم و منتظر که زه تابیدهمان برسد، و الا ما را چه به زمین و شخم و سودای نان و غله زمستان؟
پنجشنبه، فروردین ۱۵، ۱۳۸۷
با استادم جلسه دارم. بهم میگه که تا آخر می باید پروپوزال رو برای تصویب به دپارتمان بفرستم.
مجبور میشم که یکی از اون مرواریدهای غلتان حکمت شرقی رو بذارم رو میزش. بهش میگم که اگه برای نیوتن هم ضرب الاجل تعیین میکردن نمیتونست قانون جاذبه رو کشف کنه.
مروارید حکمتم بنفش و درشت به قاعده یک تخم مرغه. کارش ردخور نداره. استادم یه خورده فکر میکنه و میگه برو هروقت خواستی پروپوزالت رو بفرست.
مجبور میشم که یکی از اون مرواریدهای غلتان حکمت شرقی رو بذارم رو میزش. بهش میگم که اگه برای نیوتن هم ضرب الاجل تعیین میکردن نمیتونست قانون جاذبه رو کشف کنه.
مروارید حکمتم بنفش و درشت به قاعده یک تخم مرغه. کارش ردخور نداره. استادم یه خورده فکر میکنه و میگه برو هروقت خواستی پروپوزالت رو بفرست.
چهارشنبه، فروردین ۱۴، ۱۳۸۷
Life is short my friends. Lets live our lives before death.
This sombre series of portraits taken of people before and after they had died is a challenging and poignant study.
اشتراک در:
پستها (Atom)