چهارشنبه، بهمن ۱۰، ۱۳۸۶
جمعه، بهمن ۰۵، ۱۳۸۶
از خوشیهای توصیف ناپذیر دنیا، یکی وقتیه که بالاخره با هزار زحمت و عرق ریختن تکه کاهویی رو که از ساندویچ ناهار لای دندونات گیر کرده و سه ساعت و چهل دقیقه عذابت داده در آوردی و بین انگشتات گرفتی و فاتحانه نگاهش می کنی و پوزخند می زنی که هاه! ای موجود پست پلشت، ای وجود حقیری که عرض خود بردی و زحمت ما داشتی، خیال کرده بودی می تونی در برابر اراده من مقاومت کنی؟ و بعد از اینکه با ناخن انگشت شست روی نوک انگشت سبابه حلاجی اش کردی، طبق عادت مالوف جنگجویان اصیل قربانیت رو ببلعی و بعد هر چند ثانیه یک بار با زبونت سنگر خالی شده دشمن سخت جانت رو بررسی کنی و از اینکه ببینی هیچ زائده اضافی نوک زبونت رو نمی خراشه لذت ببری و غرق شعف و غرور بشی.
چهارشنبه، بهمن ۰۳، ۱۳۸۶
جمعه، دی ۲۸، ۱۳۸۶
تا وقتی که کسی هست که دنیا رو می فروشه(*)، برای خوشبختی چه احتیاجی به چیز دیگه ای هست؟
*:
David Bowie's
Nirvana's
Jordis Unga's
Lulu's
*:
David Bowie's
Nirvana's
Jordis Unga's
Lulu's
سهشنبه، دی ۲۵، ۱۳۸۶
اتوبوسی که هر نیم ساعت یه بار میاد آروم آروم از راه میرسه. توقف می کنه، در رو باز می کنه و مسافرا پیاده میشن و خیل آدمای یخ زده ای که تو ایستگاه منتظر بودن سوار می شن. اتوبوس در رو می بنده. چند ثانیه پشت چراغ قرمز منتظر میشه و سلانه سلانه راه میفته. همه اینا رو وقتی که زنک صندوقدار داشت دنبال خودکارش می گشت که صورت حساب رو امضا کنم، از پشت شیشه سوپرمارکت دیدم.
اشتراک در:
پستها (Atom)